,

۵ اصل برای انتخاب متریک مناسب

یک مرد جوان در حال ارايه گذارش از متریک ها

«اگر نتوانی چیزی را اندازه‌گیری کنی، نمی‌توانی آن را بهبود دهی.» حتما این جمله رو قبلا شنیدین. با این حال فارغ از روش اندازه‌گیری و چارچوبی که توش کار می‌کنین، انتخاب متریک‌های اندازه‌گیری بسیار مهمه. ما نمی‌تونیم همه چیز رو اندازه‌گیری کنیم. از طرفی خیلی از اهداف ما اونقدر کیفی هستند که مستقیما و مستقلا قابل اندازه‌گیری نیستن. ما ناچاریم که برای اهدافمون متریک‌های مختلف تنظیم کنیم. مثلا اگه می‌خوایم به تناسب اندام برسیم شاخص توده بدنی (وزن تقسیم بر توان دوم قد) ممکنه شاخص خوبی باشه. ولی اگه می‌خوایم به خوشحالی برسیم شاید شاخص‌های دیگه‌ای باید انتخاب کنیم.

به هرحال معلومه که انتخاب شاخص و اندازه‌گیری بخش مهمی از بهبود دادن هرچیزیه. ولی خود انتخاب شاخص هم کار کم چالشی نیست. توی همین مثال بالا واسه شادی چه شاخصی می‌شه انتخاب کرد؟

با این حال به نظرم توی هر کاری و با هر هدفی که داریم شاخص یا متریک انتخاب می‌کنیم این ۵ اصل به دردمون می‌خورن:

۱. درک و تمرکز بر هدف متریک، بیش از خود متریک

افزایش یا کاهش یک متریک لزوما نشون دهنده بهبود نیست. حتی گاهی ممکنه بهبود هم واقعا وجود داشته باشه اما بهبود موثر، پایدار و سیستماتیک نباشه.

به عنوان مثال اگر هدف من افزایش سلامتیم باشه با توجه به اضافه وزن ۱۵ کیلوگرمی یکی از متریک‌هام می‌تونه بهبود شاخص BMI باشه. اما آیا کاهش BMI الزاما به معنای بهبود وضعیت سلامتی من هست؟ مثلا اگه من بر اثر بیماری کاهش وزن داشته باشم یا بر اثر اعتیاد وزنم کم شده باشه چطور؟ اگر دو هفته توی یه غار گیر کرده باشم چی؟ به صورت نرمال اینکه BMI من در محدوده ۱۸ تا ۲۵ باشه می‌تونه یه نشونه از سلامتی من باشه ولی رسیدن به این محدوده الزاما نشونه بهبود (موثر، سیستماتیک و پایدار) سلامتی نیست.

۲. به یک متریک تکیه نکنید

یک زن جوان که با یک تیر و کمان به سمت چند هدف در دستگاه های مختلف نشانه گیری می کند

نتیجه منطقی اصل اول اینه که من چند متریک داشته باشم تا هر متریکی نقاط کور متریک دیگه رو پوشش بده.

به جای اینکه همه تخم‌مرغ‌ها رو بذارم توی سبد یک متریک، از متریک‌های متنوع استفاده می‌کنم. مثلا علاوه بر شاخص BMI، میزان کالری دریافتی روزانه، تنوع غذایی، اعتیاد، زمان ورزش روزانه و …. رو هم اضافه می‌کنم. هر شاخصی از بعدی سلامتی من رو می‌سنجه و همه در کنار هم معنادار میشن. حالا دیگه بعیده همه متریک‌ها با هم بهبود داشته باشن ولی سلامتی من بدتر بشه. (با فرض اینکه واقعا همه متریک‌های مناسب رو می‌شناسم و اندازه‌گیری می‌کنم)

۳. همیشه برای هر متریک یک ضد متریک داشته باشید

هر چیزی یک هزینه داره. من دارم غذای سالم و به اندازه می‌خورم، ورزش می‌کنم و …. تا سالم‌تر بشم. ولی آیا متوجه بهایی که به خاطرش پرداخت می‌کنم هستم؟ مثلا من برای وقت ورزش باید از وقتی که با خانواده می‌گذرونم یا شاید از وقت مطالعه شخصی و …. کم کنم. از طرفی رژیم غذایی من روی خانواده‌م تاثیر می‌ذاره. یا شاید حتی روی میزان لذت خودم از خوردن غذا و …

خلاصه اینکه هر بهبود در هر متریکی دارای یک سری هزینه است. از اونجایی که «همه چیز به هم مرتبطه» بالاخره هر بهبودی ممکنه به نوعی به ضد خودش تبدیل بشه. مثال بیزینسی بزنم؟

مثلا فرض کنید ما می‌خوایم نرخ بازگشت مشتری به محصول رو افزایش بدیم. با زیاد کردن فشار روی نیروهای پشتیبانی ما ممکنه به این هدف برسیم. اما افزایش فشار روی نیروهای پشتیبانی خودش باعث افزایش استهلاک نیروها می‌شه. در نتیجه در دراز مدت کیفیت تیم پشتیبانی میاد پایین. حالا یا باید هزینه‌های جانبی دیگه برای بهبود کیفیت تیم رو قبول کنیم یا مجددا نرخ بازگشت برمی‌گرده پایین.

برای اینکه دچار چنین مشکلی نشیم، باید برای هر متریک یک ضد متریک هم داشته باشیم. منظور از ضد متریک معیارهاییه که انتخاب می‌شن تا متوجه باشیم بهبود در هدفمون باعث تاثیر منفی بیش از اندازه در سایر اهداف نشن.

۴. تفاوت بین انواع معیارها را درک کنید

همه متریک‌ها با هم برابر نیستند. باید زمان انتخاب معیار یا متریک حواسمون به انواع معیارها باشه. مثلا آیا متریک انتخابی از نوع ورودیه یا فرآیند یا خروجی؟ آیا معیارها پیشرو هستند یا گذشته‌نگر؟
مثلا فرض کنیم هدف ما «آموزش با کیفیت کارکنان» هست. معیار «میزان استفاده از چک لیست» یک معیار پیشرو و معیار «کاهش عیوب کارکنان» یک معیار گذشته‌نگره.

۵. معیار را هدف قرار ندهید

یک مرد جوان با تیر و کمان با چشم بسته به جای هدف به سمت معیارها شلیک می کند. زن و مرد با چشمان باز نگران و متعجب هستند

این اصل بسیار مهم و بسیار معروفه. حتما قانون گودهارت رو شنیدین

وقتی یک معیار به هدف تبدیل شود، دیگر معیار خوبی نیست

کارلوس گودهارت

دلیلی این قانون تا حدود زیادی همون اصل اوله. وقتی جای هدف و متریک عوض بشه (خود متریک تبدیل به هدف بشه)، در بهترین حالت رسیدن به متریک بی‌تاثیر یا بسیار کم‌تاثیر و در بدترین حالت رسیدن به متریک مخربه. فرض کنین ما یه فروشگاه اینترنتی داریم. هدف ما افزایش درآمده. برای این ما یک متریک انتخاب کردیم «افزایش میانگین قیمت سبد خرید تا ۵۰۰ هزار تومان». در این شرایط یه اقدام می‌تونه این باشه که به خریدهای بالای ۶۰۰ هزار تومان ده درصد تخفیف بدیم. این عمل می‌تونه باعث افزایش میانگین قیمت سبد خرید بشه اما اگر حاشیه سود ما در همون حد ۱۰ درصد باشه (یا کمتر!) ممکنه توی افزایش درآمد ما بی‌تاثیر باشه. یا حتی ممکنه به دلیل افزایش فشار کاری در کنار عدم افزایش درآمد عملا برای ما مخرب هم باشه.

نظرتون راجع به این ۵ اصل چیه؟ به نظرتون میشه چیزی رو اضافه یا کم کنیم؟ اینجا یا توی شبکه‌های اجتماعی (یا از اون بهتر: حضوری) راجع بهش صحبت کنیم.

0 replies

نظر دهید

می‌خوای نظر بدی?
پس نظرت رو بنویس!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *